درامتداد تاریکی
حسرت يک لبخند بر دلم مانده بود و آرزو مي کردم شريک زندگي ام يک بار از در خانه وارد شود و يک جفت جوراب يا يک شاخه گل برايم هديه بياورد. من انتظار زيادي از شوهرم نداشتم و کاملا موقعيت و شرايط او را درک مي کردم. اما خودتان بهتر مي دانيد يک زن بااحساس و عاطفه نفس مي کشد و اگر بي مهري ببيند زندگي برايش جهنم مي شود.زن ۳۸ ساله قطرات اشک را از روي گونه هايش پاک کرد و افزود: يک عمر خون دل خوردم و آبروداري کردم تااين که ۴ ماه قبل براي دخترم خواستگاري آمد و شوهرم پس از انجام تحقيقات لازم البته بدون آن که نظري از من و فرزندم بخواهد جواب بله گفت و مراسم عقدکنان دخترم برگزار شد........
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:, ساعت
15:42 توسط بیتا| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |